شیرین زبونی های گلم
عمر و نفس مامانی
چند روز سرماخوردی و بردمت دکتر ولی هنوز اثراتش باقی مونده تازه
منم سرماخوردم .حالم این چند روز خیلی بد بود.گلم نمی دوتم با چه
زبونی بگم که فرشتمی. دوسسست دارم
حالم بد بود خوابیده بودم اومدی پیشم گفتی مامانی چرا خوابیدی
بشین گفتم دخترم خیلی حالم بده با یه غصه ای گفتی مامانی بیا
بریم دتر(دکتر)قرص بده زود خوب میشی.
میومدی می گفتی مامانی دستتو بده به من بلندت کنم کارت دارم
عزیز دلم خسته شده بودی از بس تنهایی بازی کرده بودی.گاهی
وقتها که می خوام از خدا تشکر کنم که این فرشته مهربونو بهم داده
قلبم به درد میاد و اشکام سرازیر میشه و زبانم قدرت نداره.
حتی امروز مربیت هم از مهربونیت می گفت خیلی خوشحال شدم.می
گفت همه مربیها دوست دارن .
اول صبح بردمت مهد وارد مهد که شدیم پارسا(پسر خاله ات)هم اومده
بود یه بار زدی زیر گریه و من اصلا نفهمیدم چرا گلم گریه کردی چند
لحظه ای پشت در وایستادم دیدم پارسا بهت میگه پارمیس اگه گریه
کنی چشمات میشن مثل مورچه.تو هم فوری اروم شدی منم
خوشحال رفتم سرکارم.
وقتی نشستم جلوی تلویزیون فوری تمام گل سراتو میاری می گی
مامان تکون نخور می خوام خوشگلت کنم.تمامشونو میزنی توی
موهام و میگی به به چه خوشگل شدی مامانی دست نزنی به
موهات ا دعوات می کنم(دقیقا جمله هایی خودم بهش می گم).
بابایی که لپ تاپ رو روشن می کنم میری عمو فردوستو میاری می
گی بابایی لپ تاپ منو نگا چقدر قشنگ تره.
هر لحظه که می گذرد از طرفی خوشحال میشم که پارمیسم بزرگ تر
میشه ولی از طرفی ته دلم می لزره نمی دونم چرا ......
دختر نازدونم خیلی دوست دارم اگه ساعتی یکبار بوست نکنم دلم
می گیره خدایا شکرت...