طولانی ترین شب سال در کنار عزیزانم

پارمیس بابا و مامان ؛

پاییز 92 هم تموم شد و زمستون با سرماش از راه رسید.

امیدوارم روزها و شبهای زمستونی خوب و پرخاطره ای رو در کنار

همدیگه سپری کنیم.

سومین زمستونت مبارک ... سومین یلدای عمرت هم مبارکت باشه

عزیز دلم.

شب یلدا هم تموم شد و واقعا شب خوبی بود و رفتیم خونه بابا بزرگ و

بیشتر از همیشه خندیدی و بازی کردی خصوصا  با بابابزرگ.

قایم موشک بازی کردی و همش می رفتی یه جا قایم میشدی و می

گفتی اگه تونستی منو پیدا کنی کارهای نازگلم همه رو به خنده وا

داشتی. عمو مجتبی هم بود باهاش رابطه ای نداشتی ولی دیشب

حسابی دوست شده بودی و به زن عمو نقاشی می کشیدی و اونم

ازت تعریف می کرد.

بابایی دیشب برا همه فال گرفت و خیلی خوش گذشت و هر لحظه

نگات می کردم و سپاسگذار خدا بودم .حسابی هندونه خوردی اخر

سر می ترسیدم مریض بشی  اینقدر خوردی .

بهت داشتم توضیح میدادم که امشب یدالست با یه حالت تعجب می

گفتی مامان یعنی هندونه بخوریم اون لحظه با این حرفت  بوسه

بارونت کردم

فکر کنم تو مهد مربیا گفته بودن دختر نازم یاد گرفته بودی.غذات رو هم

خوب خوردی و خیالم راحت شد و اخر شب اینقدر خسته شده بودی

همش می گفتی با همون زبون شیرینت:من داره خوابم میاد خسه

شدم .

ایشالله یلداهای شادو شیرینی داشته باشی عزیز دل بابا و مامان

اماده شدیم داریم میریم خونه بابا بزرگ 

خیلی این شیر رو دوست داری هر وقت میریم اونجا بابا بزرگ باطری

میذاره روش عجیب صدایی میده اولا می ترسیدی ولی الان دوسش

داری

   این هم اخرین عکس دخملی بود دیگه گفتم گلم اذیت نشه. 

پارمیس عزیزم

از همین امروز سفیدی برف را برای روحت; شیرینی هندوانه ای را برای عشقت;

سرخی انار رابرای قلبت و بلندای یلدا را برای زندگی قشنگت ارزومندم

  از خدا میخوام سالهای سال در کنار همدیگه یلدا رو جشن بگیریم

و شاد باشیم دختر عزیزم