اندر احوالات بهمن 92 و دومین برف زمستان
سلام به ماهروی من
این چند روز حسابی درگیرم و یه خورده اعصابم خورده بوده.گلم چند روز پیش با مهد تماس گرفتم که با پارمیس رنگها رو بیشتر تکرار کنن مربی طوری صحبت کرد که همون روز تصمیم گرفتم مهدتو عوض کنم.
چون مربی خوبی که داشتی رفته و فعلا توی کلاس خاله مریم هستی باهاش صحبت می کردم گفت بچه های کلاس من همه بالای 5 سال هستن و پارمیس اصلا نمیشینه و مدام می خواد لگو بازی کنه منم عصبانی شدم گفتم بچه 5 ساله رو با 3 ساله مقایسه می کنید. سریع مرخصی گرفتم رفتم دنبال یه مهد خوب.دیگه دوست ندارم اونجا باشی.هرچند که عادت کردی ولی طوری نیست ایشالله مهد جدید هم رفتی دوست های جدیدی پیدا می کنی.
گل نازم دوست ندارم هیچ زمانی ببنیم دخترم ناراحت باشه و جایی بهت سخت بگذره حالا که من میرم سر کار دلم نمی خواد حتی یه ذره به عزیز دلم بد بگذره.
همین چند روزها با بابایی نشسته بودیم و تلویزیون نگاه می کردیم یدفعه برق رفت بلند شدی و دونه دونه لامپها رو امتحان کردی گفتی وای لامپهامون سوختن چرا شوشون(روشن) نمیشن و منم بهت توضیح دادم که برق رفته اما فک کنم اصلا متوجه نشدی گلم همین حین برق اومد و کلی خوشحال شدی عزیز دلم.
دیروز92/11/15 برای بار دوم برف خوبی بارید و شما رو بردم خونه بابا جون.هر وقت اونجا میریم تمام گل ها و گلدونها رو بر میداری و ردیف می کنی و دیروز هم طبق معمول رفته بودی روی صندلی که گلدون رو برداری افتاده بودی و بالا ابروت یکم خراش برداشته بود دلم اتیش گرفت همچین ورم کرده بود.
امروز رفتی مهد و ساعت 9 زنگ زدم تعجب کردم هنوز خواب بودی چون دیشب دیر خوابیدی و بعد از ظهری اصلا نخوابیدی و با بابایی رفتیم بیرون.
این دفعه که برف اومد توی برفها اصلا نرفتیم چون برفها کاملا یخ زده بودن و نمیشد راه بری لیز میخوردی و امروز هنوز یکم مونده بود و وقتی خواستیم بیرون بریم خوشحال بودی و یخورده برف بازی کردی.
وقتی تو هستی
دنیا چیزی کم ندارد
چیزی مثل یک واژه ، یک خورشید!!
وقتی تو هستی
من اتفاق بی دلیل زمین نمی شوم.
راستش وقتی تو هستی
آسوده می شوم، حالم خوب میشود