حواس پرتی مامانی
دختر گلم عزیزم
نمی دونم چرا چند وقتی هست پشت سر هم اتفاقات ناخوشایندی رخ میده فقط از خدا می خوام هیچ وقت ضرر جانی نبینیم.
عصر شنبه من داشتم طلاهامو نگاه می کردم اومدی گفتی مامانی النگومو می خوام و منم بهت دادم چون می خواستیم بریم خونه بابا جون وگرنه دستت نمی دادم خلاصه رفتیم و شب از دستت در اورده بودی و بابایی گذاشته بود توی کیفت و من اصلا متوجه نشده بودم و فرداش کیف رو برده بودم مهد و بی خبر از همه جا.
عصر دوشنبه رفتیم بیرون و بعد ازبرگشت بابایی کیف رو از عقب ماشین برداشت گفت النگو پارمیس رو برداشتی حالا من هاج وواج.بالاخره النگو گم شد و هرچی با مدیر مهد صحبت کردم به نتیجه ای نرسیدیم و درصورتیکه دوستت یسنا می گفت من خودم دیدم غزل از تو کیف پارمیس برداشته.کلی اعصابم خورد شد وباهاش بحث کردیم و گفتم درسته من اشتباه کردم خیلی اشتباه کردم اما پس وظیفه مهد چیه .بچه های دیگه دست به کیف یه بچه دیگه بزنن و مربی هیچی نگه این دیگه چه قانونیه.
میگه بچه باید خودش یاد بگیره کیفشو از قفسه برداره غذاشو بده به خاله. گفتم این حرفها رو اصلا قبول ندارم و اگه مامان جون نبود باهاش دعوا می کردم مامان جون گفت بریم.
امروز هم مهد نبردمت پیش بابا جون و مامان جون هستی و فعلا اونجا دیگه نمی برمت تا ببینم چی میشه.
همه تسکینم میدم میگن فدای سرتون مهم نیست این حرفشونو قبول دارم.از خدا می خوام همیشه سلامت باشی گلم.ناراحت از این هستم هدیه بابا جون اینا بود.
و درس عبرتی شد برام مواظب باشم.