گردش پاییزی(امامزاده سبزپوشان)
روز جمعه10 ابان یه گردش پاییزی دیگه اونم با باباجون و بابا بزرگ که خیلی خیلی خوش گذشت. هوا یه خورده سرد بود و باد میومد ولی در کنار این عزیزام خیلی خوب بود .
داری تلاش می کنی خودت بیای پایین دختر تلاشگرم
رفتیم داخل امامزاده با حیرت داری نگاه می کنی اخه چند تا بچه اومدن یه خورده پول ریختن داخل ضریح
بهم می گی مامان پول اونجا هست
اینجا هم از دل کوه اب میومد اینقدر خوشحال شدی چون همیشه دنبال اب می گردی و میگی مامان میخوام دستامو بشورم قربون دختر تمیزم
نگام می کنه میگه مامانی اجازه دادی؟گفتم سردت میشه بابا گفت طوری نیست
دستات و که شستی گفتی بابایی دستام یخ زد. فدای اون حرف زدنات. بابایی هم دستات و گرفت تودستاش تا گرم بشی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی