پستی با کلی عکس
زیبای من دختر خوشگلم
هر روز که می گذره یه حسی دارم نسبت بهت.اینقدر خانم شدی
حرفامو گوش میدی و جایی که میریم اصلا اذیت نمی کنی وحرفهای
شیرینی میزنی.دیشب داشتیم می خوابیدیم با خودت داشتی حرف
می زدی و در مورد بابا بزرگ حسام میگفتی که اقا پیره چشمش اخ
شده پیر بوده خدا رحمتش کنه با همون زبون شیرینت .چشمامو باز
کردم یه عالمه بوست کردم.
پیشخودم گفتم چقدر باید مواظب صحبتامون باشیم چون الان زمانیه
که خیلی قشنگ گوش میدی.
از مهد که داریم برمی گردیم مجبورم می کنی بریم خونه بابا
جون .اونجا هم که میریم تازگیامحال بیایی. می گی من مامان جونمو
خیلی دوستدارم می خوام کنارش باشم.ما هم تسلیم
مدتیه مهد رو دوست داری چون به خاله سمیرا وابسته شدی و اون
هم یه هدیه برات خریده که دائما صدای طبلش داره میاد. اینم
عکسش
هر وقت خوه خاله فائزه میریم جالب اینکه اول بار با حسام
اصلا نمیسازد ولی کم کم با هم کنارمیاید اگه ما نگاتون نکنیم با هم
خوبینحسام اسبب بازیهاشو بهت میده امان از اینکهحسام رو دنده لج
بیفته اینجا هم داری خونه خاله بستنی می خوری
همیشه دوست داری بالا بشینی اونم اینجا رو دسته مبل
خیلی شلغم دوست داری و هر چی بهت بدم بازم می گی مامانی
مگه نمی فهمی من شلغم می خوام حالا چشمای ما اینجوری
عاشقانه هایم تمامی ندارد وقتی تو بهترین اتفاق زندگی ام هستی