بازگشت بابا بزرگ و مامان بزرگ از کربلا
سلام به روی ماه دختر گلم
عزیزدلم اون هفته خیلی سخت گذشت.هر دو تامون مریض شدیم.خدا میدونه زمستون امسال چقدر مواظب بودم سرمانخوری خدارو شکر هم به خوبی گذشت.
امان از اون هفته بدجوری سرماخوردی و کلی ضعیف شدی غصه من زیاد شد.اینقدر اعصابم خورد شده کوچولوی من.
جمعه هفته پیش بابا بزرگ و مامان بزرگ قسمت شد و رفتن کربلا.ما هم رفتیم کرمان شب داشتیم برمیگشتیم دیدم حالت خیلی بده از همون موقع شروع شد فرداش من سرماخوردم.
یکشنبه و دوشنبه سرکار نرفتم پیشت بودم خدا رو شکر خیلی بهتر شدی ولی اصلا اشتهات خوب نبود الان که دارم اینو می نویسم خیلی بهتر شدی.
بابا بزرگ اینا هم جمعه برگشتن و ماهم رفتیم کرمان پیشوازشون.
تا زمانی ادمها کنار هم هستن دوری از همدیگرو درک نمی کنن واقعا وقتی رفته بودن دلم براشون تنگ شده بود مامان بزرگ هم همینو می گفت.
مامان بزرگ و بابا بزرگ زیارتتون قبول.راستی سوغاتی گرفتیم پارمیس جونی هم یه لباس خیلی خوشگل و و عروسک باربی و کیف تک شاخ خوشگلی توی عکس هست دستشون درد نکنه.
درحال انتظار برای فرود هواپیما
عرشیای مریض در حال گریه کردن عزیزم خیلی مریض بود
بابا بزرگ خوش امدی
مامان بزرگ خوش امدی
اماده شدیم بریم ولیمه