گردش بهاری
در یک روز بهاری با هوایی دلچسب همراه با تمام اعضای خانواده راهی سرخان شدیم.صبح جمعه که از خواب بیدار شدی گفتم گلم داریم میریم گردش با پارسا و حسام اینا.اینقدر خوشحال شدی زودتر از ما کفش هاتو پوشیده بودی مدام می گفتی چیکار می کنین زود باشین با بابایی اینقدر خندیدیم به بابایی گفتم حالا نوبت پارمیس شده که بگه زود باشین زود باشین قربونت بره مامانی.
یه مدتی هست همش دوست داری بیای جلو کنار من ولی من دوست دارم عقب بشینی خیلی اصرار کردی گذاشتم بیای جلو چند لحظه ای گذشت از کنار ماشینی رد شدیم با صدای بلند گفتی مامانی نگا نگا بچه عقب نشسته باتربیت بوده تند تند بلند شدی رفتی عقب خوشحال شدم .
وقتی رسیدیم جلوتر از ما رفتی خونه بابا جون و حسام و پارسا اومده بودن دیگه شروع کرین به بازی کردن
خودتو زدی به خواب
حسام کوچولو که بعضی وقتها محبتش خیلی گل می کنه
بردیا دایی علی قربونش برم
پشت بام خونه بابا جون در حال توت چیدن خیلی شاد بودی همونجا داشتی می رقصیدی عزیز نفسم
مامان جون گفت بریم رودخونه تا بچه ها بازی کنن خانمی هم از خدا خواستی عاشق اب بازی هستی
به سمت باغ بابا بزرگ ریسه.اینقد خسته بودی حتی راه نمی تونستی بیایی بابایی بغلت کرد
اینجا یکم شارژ شدی و مخصوصا الوچه که دیدی حسابی خوردی خدا خدا کردم حالت بد نشه خدا رو شکر هیچ اتفاقی نیفتاد
بدو بدو به سمت بابایی برای گرفتن الوچه
دوباره اب و اب بازی
قربون این چشما برم خدایا شکرت خدایا شکرت