سفرنامه سری دوم
باغ پرندگان اصفهان بود.وقتی وارد باغ شدیم بعضی از پرنده ها خواب بودن و هیچ حرکتی نمی کردن و تو اینقد گریه می کردی می گفتی اینا مردن. هر چی بابایی بهت توضیح میداد اما مگه گوش میدادی همینجور گریه می کردی.
اینجا ابشار مارگون یاسوج بود .وقتی ابشارو دیدی اینقد ذوق کرده بودی همش دلت میخواست بری توی اب.بابایی هم بغلت کرد حتی زیر ابشار هم رفتین که حسابی خیس شدین .خیلی بهت خوش گذشت دختر گلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی