تاسوعا و عاشورا92
سلام فرشته کوچولوی مهربونم
امسال هم مثل سالهای گذشته رفتیم سرخان بابا جون اینا. هوا خیلی سرد بود و
مرتب لباس گرماتو می پوشیدی حرف منو گوش میدادی . صدای طبل که میشنیدی
می گفتی بریم تماشا کنیم مامانی هیئت داره میاد قربون شیرین زبونیات .روز
عاشورا رفتیم ریسه بابا بزرگ اینا.وقتی رسیدیم می خواستن تعزیه بخونن که بابا
بزرگ هم نقش ابن سعد رو داشت حتی تو اون لباسا هم فوری شناختی گفتی بابا
بزرگ.خیلی دلم می خواست وقتی شیر میاد ببینی که عزیزم خواب رفته بودی از
اونجا دیگه اومدیم خونه. حس می کنم اون شور و حال سالهای گذشته دیگه
نیست.نمی دونم چرا؟شاید مردم هم دیگه خسته شدن .پارمیس جونم سرما خوردی
البته سرماخوردگی رو از حسام گرفتی اون حسابی حالش بد بود.هر چی می گفتم
مامان کنارش نرو سرما میخوری نه اصلا اگه خودتم نمی رفتی حسام
میومد.خوشبختانه تا اونجا بودیم علائمی نداشتی به محض اینکه خونه رسیدیم
شروع کردی به سرفه کردن بابایی هم حالش خیلی بده خیلی سرفه میزنه.پرستار
شما دو تا شدم عصری می خواهیم بریم دکتر.امیدوارم هر دو تا تون خیلی خیلی
زود خوب بشید عزیزای من.