پارمیس جونمپارمیس جونم، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

پارمیس بهشت ما

گردش بهاری

در یک روز بهاری با هوایی دلچسب همراه با تمام اعضای خانواده راهی سرخان شدیم.صبح جمعه که از خواب بیدار شدی گفتم گلم داریم میریم گردش با پارسا و حسام اینا.اینقدر خوشحال شدی زودتر از ما کفش هاتو پوشیده بودی مدام می گفتی چیکار می کنین زود باشین با بابایی اینقدر خندیدیم به بابایی گفتم حالا نوبت پارمیس شده که بگه زود باشین زود باشین قربونت بره مامانی . یه مدتی هست همش دوست داری بیای جلو کنار من ولی من دوست دارم عقب بشینی خیلی اصرار کردی گذاشتم بیای جلو چند لحظه ای گذشت از کنار ماشینی رد شدیم با صدای بلند گفتی مامانی نگا نگا بچه عقب نشسته باتربیت بوده تند تند بلند شدی رفتی عقب خوشحال شدم . وقتی رسیدیم جلوتر از ما رفتی خونه ...
4 خرداد 1393

خبرهای جدید

سلام پارمیس جونم عزیز نفسم یکشنبه93/02/28  با مامانی راهی مهد کودک اوا شدیم خدا میدونه شب تا صبح چقدر سخت گذشت بهم. من یه 2 ساعتی مرخصی گرفتم چون گفتم اگه خیلی گریه کردی ببرمت خونه بابا جون تا یه فکر دیگه ای کنیم. اما خدایا هزاران مرتبه شکرش حتی فکرشم نمی کردم اینقدر راحت از این مرحله بگذریم. وارد مهد شدیم خانم اسماعیلی با یه روحیه شاد اومد جلو گفت خوشگل خانم اسمت چیه؟فوری گفتی پارمیس خیلی خوشحال شدم فهمیدم زود کنار میای. رفتیم توی کلاست منم همرات اومدم خاله فهیمه داشت به بچه ها صبحانه میداد تو هم نشستی و صبحانه خوردنتو شروع کردی ولی مدام می گفتی مامانی بیا کنارم .بعد خاله فهیمه یه صندلی کوچکی به ص...
31 ارديبهشت 1393

روز پدر مبارک

شور عشقت هست در قلبم ای پدر گرمی لبخندهایت هست در ذهنم ای پدر مهربانی هایت همواره در من جاری است ساز آوای صدایت هم همیشه با من است از تو از عشق تو لبریز هستم ای پدر من برای دیدنت با سر دوانم ای پدر زندگی یعنی پرواز در آغوش تو مرگ یعنی من بدون عطر تو       ...
25 ارديبهشت 1393

حواس پرتی مامانی

دختر گلم عزیزم نمی دونم چرا چند وقتی هست پشت سر هم اتفاقات ناخوشایندی رخ میده فقط از خدا می خوام هیچ وقت ضرر جانی نبینیم. عصر شنبه من داشتم طلاهامو نگاه می کردم اومدی گفتی مامانی النگومو می خوام و منم بهت دادم چون می خواستیم بریم خونه بابا جون وگرنه دستت نمی دادم خلاصه رفتیم و شب از دستت در اورده بودی و بابایی گذاشته بود توی کیفت و من اصلا متوجه نشده بودم و فرداش کیف رو برده بودم مهد و بی خبر از همه جا. عصر دوشنبه رفتیم بیرون و بعد ازبرگشت بابایی کیف رو از عقب ماشین برداشت گفت النگو پارمیس رو برداشتی حالا من هاج وواج.بالاخره النگو گم شد و هرچی با مدیر مهد صحبت کردم به نتیجه ای نرسیدیم و درصورتیکه دوستت یسنا می ...
18 ارديبهشت 1393

سوپرایز شدن پارمیس گلم

پارمیس عزیزم دختر عزیزم چقدر خوشحال میشم زمانی که خوشحالی تو رو میبینم.دیروز هم از همون روزها بود چون چند وقتی بود خیلی دوچرخه دوست داشتی با همون سه چرخت بازی می کردی ولی خوب نمی تونستی رکاب بزنی چون محکم بود و بابا جون داشتن می رفتن سیرجان گفتن برای پارمیس دوچرخه می خریم. جمعه عصر مامان جون زنگ زد گفت برگشتیم از سیرجان ما هم فورا رفتیم اونجا به محض اینکه دوچرخه رو دیدی سوار شدی و کلی ذوق کردی.دست بابا جون درد نکنه پسندشون عالی بود چون خیلی قشنگ بود. شب هم خونه رفتیم مدام سوار میشدی جالب اینکه رکاب پشت سر نمی زنی بابایی هم اصرار اصرار باید اونجوری رکاب بزنی یدفعه برگشتی گفتی خوب بابایی یاد می گیرم دیگه بابایی هم...
13 ارديبهشت 1393

شب لیله الرغائب

                    خدایا آرزو می کنم ، آنچه را آرزو کنم ، که تو دوست داری و آن آرزو را اجابت نمایی که نیک فرجامم نماید . لیله الرغائب شب آرزوهاست برای اجابت آرزوهای هم آرزو کنیم . . . . . . شب آرزوهاست باید دری برای مناجات وا شود تا درد بی دوای گناهم دوا شود باید کسی که نزد خدا دارد ابرو وقت سحر به یاد دلم در دعا شود التماس دعا . . ...
13 ارديبهشت 1393

بازگشت بابا بزرگ و مامان بزرگ از کربلا

سلام به روی ماه دختر گلم عزیزدلم اون هفته خیلی سخت گذشت.هر دو تامون مریض شدیم.خدا میدونه زمستون امسال چقدر مواظب بودم سرمانخوری خدارو شکر هم به خوبی گذشت. امان از اون هفته بدجوری سرماخوردی و کلی ضعیف شدی غصه من زیاد شد.اینقدر اعصابم خورد شده کوچولوی من. جمعه هفته پیش بابا بزرگ و مامان بزرگ قسمت شد و رفتن کربلا.ما هم رفتیم کرمان شب داشتیم برمیگشتیم دیدم حالت خیلی بده از همون موقع شروع شد فرداش من سرماخوردم. یکشنبه و دوشنبه سرکار نرفتم پیشت بودم خدا رو شکر خیلی بهتر شدی ولی اصلا اشتهات خوب نبود الان که دارم اینو می نویسم خیلی بهتر شدی. بابا بزرگ اینا هم جمعه برگشتن و ماهم رفتیم کرمان پیشوازشون. ...
8 ارديبهشت 1393

40 ماهگیت مبارک پاررمیس مامانی

  چقدر حس قشنگیه از تو نوشتن و برای تو نوشتن! چقدر زیباســـــت انتظار دیدنت... و چقدر جذابه لحظه لحظه ها رو با فرشته کوچولویی چون تو سپری کردن! اینجــــــــــا از تو مینویسم از خاطــــــــراتت تا روزی کلید این گنجینه رو بهت هدیــــــه کنم. شک ندارم اون روز خیلی شاد و سوپرایز میشی! به امیـــــــــــد اون روز....     در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ مثل پیدا شدن یک لبخند مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ من به آن محتاجم ! ای ظرافت تپش قلب چکاوک، تو را بر رفیع ترین قله ...
4 ارديبهشت 1393

به مناسبت روز مادر

  زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است زیباترین خطاب “مادر جان” است “مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید روزت مبارک مادر . . .   ...
3 ارديبهشت 1393